سلام سلام
یادش به خیر وقتی پیش دانشگاهی بودم معلم زبانمونو خیلی دوست داشتم نمیدونم چرا احساس دوست داشتن میکردم هنوزم دوسش دارم انگار دلم براش تنگ شده یه خانوم یه کمی پیر بود اونم منو دوست داشتا . بچه های کلاسمون خیلی شیطون بودن یه بار برگه ی امتحانی رو از کیفش برداشتن دوزنگ باهاش داشتیم زنگ تفریح جواباروپای تخته نوشتن بعدزنگ بعدشم امتحان بود خیلی سعی کردم نگاه نکنم ولی نتونستم همه ی کلاس 20 گرفتن همه . بیچاره هی برگه صحیح میکرد میدید بیست شده حتی تنبل خنگ کلاسم بیست شده بود یواشکی صدام زد گفت راستشو بگو چی شده چرا همتون بیست شدین هیچی نگفتم یه طرف خیلی دوسش داشتم نمیتونستم دروغ بگم یه طرفم اگه میگفتم تا دنیا دنیاست دوستام دشمنم میشدن منم سکوت کردم تا الانم نفهمیده ولی یه کم ناراحتم یه کم عذاب وجدانش مونده :(
نظرات شما عزیزان:
|